يكنواختى زندگى در بهشت
منبع:مجله پرسمان

1- شهيد مرتضى مطهرى‏

براى پاسخ به اين سؤال ذكر مقدمه‏اى لازم است. انسان هميشه دنبال دارا شدن است و اين‏كه انسان دنبال چيزى مى‏رود و بعد كه آن را واجد شد، شوقش كاهش مى‏يابد و بلكه حالت تنفر و دلزدگى پيدا مى‏كند، دليل آن است كه، آنچه انسان در عمق دلش مى‏خواسته آن چيز نبوده است؛ خيال مى‏كرده آن بوده ولى در اصل دنبال چيز برتر يعنى كمال مطلق بوده است. انسان طالب كمال است آن هم كمال نامحدود، چون از محدوديت كه نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر كمالى كه مى‏رسد، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوى اين كمال محدود مى‏كشاند، خيال مى‏كند مطلوب و گمشده‏اش اين است. دنبال يك اتومبيل يا خانه يا فلان مُد مى‏رود و تصورش اين است كه گمشده واقعى‏اش اين است. وقتى كه مى‏رسد و آن را كمتر از آنچه مى‏خواست مى‏بيند، باز دنبال چيز ديگر مى‏رود به آن هم كه رسيد چون اشباع نمى‏شود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال ديگرى مى‏رود و... حال اگر اين انسان به چيزى يا جايى رسيد كه كمال مطلق است (يعنى به آنچه كه در نهادش قرار داده شده است) در آنجا آرام مى‏گيرد، دلزدگى هم ديگر پيدا نمى‏كند، طالب تحول هم نيست. درست مانند رود خروشانى كه به اقيانوس مى‏رسد و يك مرتبه از خروش مى‏افتد.
با ذكر اين مقدمه در پاسخ به سؤال فوق بايد گفت اگر آنچه كه در بهشت هست از نوع آن چيزهايى است كه در دنياست، مطلب از همين قرار است كه در سؤال آمده يعنى آنجا هم انسان دچار دلزدگى و خستگى خواهد شد. امّا در بهشت انسان به چيزى مى‏رسد كه عين خواسته نهايى اوست و آن كمال مطلق است. بعد از آن كمال نيست، كه انسان دچار خستگى و دلزدگى شود و در آرزوى مافوق آن باشد. قرآن هم ظاهراً براى همين نكته بوده است كه اين تعبير را درباره بهشت مى‏كند: (لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً) يعنى بر عكس نعمت‏هاى دنيا كه وقتى داشته باشد خسته و طالب تحول و تجدد مى‏شود. اگر به انسان چيزى بدهيم كه ماوراى آن چيزى نيست و آن «همه چيز» باشد ديگر خستگى معنا ندارد.
اينجاست كه عرفا نظرى پيدا كرده‏اند. آنها روى همين حساب، صد در صد معتقدند كه مطلوب واقعى انسان يعنى آنچه كه در آرزوى انسان است، غير از غريزه‏هاست. غريزه حساب ديگرى است، يك نيروى تقريباً مادّى و حيوانى است كه انسان را مى‏كشاند. آن چيزى كه به صورت هدف و ايده و كمال آرزو در انسان واقعاً وجود دارد، غير از خدا هيچ چيز نيست. حافظ مى‏گويد:
روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست‏
منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست
ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى‏
سرّ گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست
يا سعدى مى‏گويد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست‏
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‏
نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل
آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست‏
آنچه كه در سّر سويداى بنى آدم مى‏دانند همين است كه او جز با خداى خودش با هيچ جا پيوند واقعى ندارد؛ با هر چه پيوند داشته باشد پيوندى است موقتى و مجازى، و روزى اين پيوند را خواهد بريد.

2- آيت اللّه جوادى آملى‏

ما اگر معناى ثبات را از سكون جدا كنيم و براى ما روشن شود كه به دارالقرار مى‏رسيم اين سؤال براى ما مطرح نيست.
ما يك ساكن داريم و يك ثابت. مثلاً درختى اينجا ساكن است، امّا بالاخره از بين مى‏رود. امّا معادلات رياضى ثابت هستند و زمان ندارند. نه در مكان خاصى و نه در زمان خاصى قرار دارند. قضاياى رياضى نه در مكانى هستند كه بشوند متمكّن و نه تاريخ و زمان دارند كه بشوند متزّمن. اگر چيزى نه زمان دار بود و نه مكان دار، ثابت است و نه ساكن. آيا قانون عليت خسته مى‏شود؟ اين‏ها ثابت‏اند نه ساكن، انسان هم به دار ثبات و دارالقرار مى‏رسد. خستگى مال بدن است و روح هم چون متعلق به آن است خسته مى‏شود. وگرنه يك موجود مجرد ثابت است، آنجا روح همراه بدن نيست بلكه بدن همراه روح است. پس مرگ و زوال هم در آن نيست. ما از اين موجودات ثابت زياد داريم فرشتگان و عالم مثال ثابت هستند.

3- آيت الله حسن زاده آملى‏

به فرموده خداى متعال: لَهُم ما يَشاؤون فيها.(در بهشت) براى آنان هر چه بخواهند حاضر است‏3 اين آيه و آيات مشابه دلالت مى‏كند كه خواسته‏هاى نفس در عالم آخرت به انشاء (ايجاد) اوست بلكه همه لذّت‏ها و رنج‏هاى او در آن عالَم از مقوله فعل‏اند نه اِنفعال.
لذّت‏هاى دنيوى همه از قبيل انفعال‏اند يعنى از خارج بر نفس وارد مى‏شوند و در وى اثر مى‏كنند به خلاف لذت‏هاى آخرت كه از باب فعل و تأثير و انشاء نفس‏اند. در روايت آمده است كه فرشتگان بايد از اهل بهشت اجازه بگيرند تا برآنان وارد شوند و بالاترين سلطنت‏ها همين است كه اهل بهشت هر چه اراده كننده بشود.
و آن‏چه ملالت و خستگى را به دنبال دارد انفعال نفسانى است نه فعل و تأثير و انشاء نفس و لذا در عالم آخرت هيچگونه خستگى و مَلالتى وجود ندارد.4

پى‏نوشت:

1- سوره كهف، آيه 108.
2- معاد، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 172 - 170.
3- ق (50): 35.
4- هزار و يك نكته، حسن زاده آملى، نكات 796 و 923.